یک- آصف برخیا: ايشان با علمي از كتاب داشت توانست در يک چشم به هم زدن تخت بلقيس را از سبأ منتقل کند ونزد حضرت سلیمان علیه السلام بیاورد. قرآن میفرماید: ﴿قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آَتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآَهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾ (النمل:40). {کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: «پیش از آنکه چشم برهم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد» وهنگامی که (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت وپابرجا دید گفت: «این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را بجا میآورم یا کفران میکنم، وهر کس شکر کند به نفع خود شکر میکند، وهر کس کفران نماید (بزیان خویش نموده است، که) پروردگار من بی نیاز وکریم است»}.
دو- بلعم باعورا: قضيۀ او در قرآن آمده است: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آَتَيْنَاهُ آَيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ (175) وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (الأعراف:176). {وبر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم، ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت وشیطان در پی او افتاد، واز گمراهان شد * واگر میخواستیم، (مقام) او را با این آیات (وعلوم ودانشها) بالا میبردیم؛ (اما اجبار، بر خلاف سنت ما است؛ پس او را به حال خود رها کردیم) واو به پستی گرایید، واز هوای نفس پیروی کرد، مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، وزبانش را برون میآورد، واگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را میکند؛ (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمیشود)، این مثل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، این داستانها را (برای آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (وبیدار شوند)}.
یک روایت در المیزان جلد 8 صفحۀ 337 در این باره آمده است: في تفسير القمي في قوله تعالى: ﴿واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا﴾ الآية قال: حدثني أبي عن الحسين بن خالد عن أبي الحسن الرضا عليه السلام: أنه أعطى بلعم ابن باعورا الاسم الاعظم، وكان يدعو به فيستجاب له فمال إلى فرعون، فلما مر فرعون في طلب موسى وأصحابه قال فرعون لبلعم: ادع الله على موسى وأصحابه ليحبسه علينا، فركب حمارته ليمر في طلب موسى فامتنعت عليه حمارته فأقبل يضربها فأنطقها الله عز وجل فقالت: (ويلك على ماذا تضربني؟ أتريد أن أجيء معك لتدعو على نبي الله وقوم مؤمنين؟) ولم يزل يضربها حتى قتلها فانسلخ الاسم من لسانه.
{تفسير قمي از امام رضا عليه السلام نقل ميكند: خداوند اسم اعظم خود را به بلعم باعورا داد، وبا اين اسم هر دعايي مينمود مستجاب ميشد، ولي او پیروی فرعون شد، ووقتی که فرعون در پی دستگیری موسی واصحابش شد از بلعم خواست که علیه موسی دعا کند تا خداوند او واصحابش را نگه داشته تا فرعون بتواند آنان را بگیرد، بلعم الاغ خود را سوار شد تا به موسی برسد وای الاغ حاضر به حرکت نبود، بلعم او را کتک زد وخداوند الاغ را به صدا دراورده به بلعم گفت: (وای بر تو چرا مرا میزنی؟ آیا میخواهی من با تو همراهی کنم تا علیه پیامبر خدا وقوم مؤمنین دعا کنی؟)، وبلعم همچنان الاغ را زد تا آن را کشت وبدنبال آن اسم اعظم از یادش رفت}.